ژنـــــــرال...
)) عـآشــقــ نبـــوב ے تــو مـنــ عــآشـقـــتــ بـــوבمــ ((

سایت های برتر ایرانی
سایت های برتر ایرانی

کدستان

امکانات جانبی
منوی اصلی

بــــــی تـــــــو مهتابــــــ شبــــــی بــــــاز از آن کوچــــــه گذشتمــ

همــــــه تــــــن چــــــشم شــــــدم خیــــــره بــــــه دنبــــــال تــــــو گشتمــ

شــــــوق دیــــــدار تــــــو لبــریــــــز شــــــد از جــــــام وجــــــودمـــ

شــــــدم آن عــــــاشق دیــــــوانه کــــــه بودمـــ

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

ژنــــــــرال...



بہ شبــــــ و شــعـــر ژنــــــــرال... خوش آمدید. امیدوارم از اشعار لذت کافی را ببرید پیشرفت من به نظرات ، انتقادات و پیشنهادات شماست لطفا مرا در هر چه بهتر شدن وبلاگ یاری دهید לּלּלּלּ با تشکر مدیر وبلاگــــــ . . . . .

دسته بندی
لینک دوستان

آرشیو مطالب
فروردين 1395 مرداد 1394 خرداد 1394 مرداد 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390
نویسندگان
لینک های روزانه
برچسب ها
دیگر موارد

این صفحه را به اشتراک بگذارید
سیستم افزایش آمار هوشمند تک باکس
حالمان خوب استـــــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : شنبه 3 خرداد 1391 ز : 11:59 بعد از ظهر | +

حالمان بد نیست غم کم می خوریم

 کم که نه هر روز کم کم می خوریم

آب می خواهم سرابم می دهند

عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی آفتاب

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست

از غم نامردمی پشتم شکست

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه اندیشه ام

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسا ما نی بس است

کافرم دیگر مسلمانی بس است

درمیان خلق سردرگم شدم

عاقبت آلوده مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می کنم

آنچه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر به دست

بت پرستم بت پرستم بت پرست بت

پرستم بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم

طالعم شو م است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام

راه دریا را چرا گم کرده ام

قفل غم بر درب سلولم مزن

من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی گویم که خاموشم مکن

من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش

من نمی گویم مرا غمخوار باش

من نمی گویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین شاد باش

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه در شهر شما یاری نبود

قصه هایم را خریداری نبود

وای رسم شهرتان بیداد بود

شهرتان از خون ما آباد بود

از در و دیوارتان خون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان

خسته از همدردی مسموم تان

این همه خنجر دل کس خون نشد

این همه لیلی کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریاد تان

بیستون در حسرت فرهاد تان

کو ه کندن گر نباشد پیشه ام

بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دور پایم لنگ بود

 قیمتش بسیار دستم تنگ بود

گر نرفتم هر تو پایم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچکس دست مرا وا کرد نه

فکر دست تنگ ما را کرد نه

هیچکس اندوه ما را دید نه

هیچکس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روز هست حالم دیدنی ست

حال من از این و آن پرسیدنی ست

گاه بر روی زمین زل می زنم

گاه بر حافظ تفالی می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

 ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلت بود آنچه می پنداشتیم.

 



:: موضوعات مرتبط: حالمان خوب استــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: شب و شعر , غزل , رباعی , دوبیتی , تک بیتی , چهار پاره , سپید , نو , عارفانه , عاشقانه , ,
.:: ::.

صفحه قبل 1 صفحه بعد


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به ژنـــــــرال... مي باشد.